بایگانی خرداد ۱۳۹۶ :: اینجا نلی از روزهایش می گوید

خاطره ی اولین کنکور

امروز دوست عزیزم تو وبلاگش پست جالبی نوشت و یادآوری کرد که سال نود و چهار تو همچین روزی مشغول کنکور دادن بودیم،منم گفتم تجدید خاطره کنم و خاطره ی اون روز رو بنویسم.

روز قبلش از صبح بیدار شدم و با دوستم فاطمه وسایل و خوراکی هایی که میخواستیم ببریم سر کنکور رو آماده کردیم و بعد سر اینکه چه لباسی بپوشیم فکر کردیم و ناهار خوردیم وclash بازی کردیم،عصری که دفترچه ی کنکور ریاضی۹۴رو،رو سایت گذاشتن، رفتیم کافی نت و دفترچه ی عمومی رو پرینت گرفتیم وتا ۱۲ شب چند بار مرورش کردیم.

ساعت دوازده تا یک هم رفتم پارک و تاب بازی کردم تا فکرم آزاد بشه،انقد بیخیال بودم که همسایمون به مامانم میگفت خوش بحال نلی، من خواهرم فردا کنکور داره خوابم نمیبره از استرس.

شب من رو به زور از جلوی تلویزیون بلند کردن و مجبورشدم بخوابم،تو رختخواب تازه استرس گرفتم و دو ساعتی طول کشید تا خوابم ببره.

صبح کنکور،تو خونه من آخرین نفری بودم که بیدار شدم،سویشرت و خوراکی هام رو با مدادی که دبیر شیمیم تو کربلا تبرک کرده بود و به هر کدوم از ما داده بود تا باهاش کنکور بدیم رو برداشتم و از زیر قرآن گذشتم و با مامانم و فاطمه و مامانش رفتیم سمت دانشگاه.

سر جلسه که رفتیم به جای آبمیوه،آب معدنی دادن،بچه ها شوخی میکردن میگفتن سازمان سنجش میدونه ما درس نخوندیم برامون خیلی خرج نکرده.

من به شدت سرمایی هستم و از شانس بدم صندلیم دقیقا زیر کانال کولر بود برای همین مجبور شدم علاوه بر اینکه سویشرتم رو بپوشم،سویشرت دوستمم بگیرم و اون رو هم بپوشم.

از تکنیک زمان نقصانی قلمچی استفاده کردم و عمومی ها رو با خیال راحت جواب دادم،یه ربع وقت اضافه آوردم،حالا تصور کنید سر جلسه ی کنکور یه نفر دو تا سویشرت پوشیده و داره میلرزه و چشمش به ساعته و آجیل میخوره.

اختصاصی رو که دادن تا جایی که تونستم زدم ولی چون با فاطمه هماهنگ کرده بودیم که تا آخر بشینیم نشستم و انقد آجیل و کیک خوردم که وقتی اومدم خونه نتونستم ناهار بخورم.

البته اینم بگم من وقتی استرس دارم فقط خوردن آرومم میکنه و اگه تو کنکور چیزی نخورم وسط هاش تمرکزم رو از دست میدم.

خداکنه امسال دیگه آخرین و بهترین کنکورم رو بدم....کنکوری ها موفق باشید:))

۱۶ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

اندر عجایب دین و زندگی خواندن

دارم دینی میخونم،اثرات رعایت پوشش اسلامی توسط زن رو نوشته که من میخونم و متعجب میشم:/

اثراتش برای زن:افزایش احترام زن به دلیل وقار و سنگینی وی/کم شدن مزاحمت افراد فاسد و مزاحم ونگاه تعرض آمیز آن ها به وی/بیشتر شدن آرامش روانی به علت کم شدن نگاه ها به سمت او/(این از همه مهم تره خخخ)افزایش موقعیت ازدواج برای دختران با وقار و سنگین به علت اطلاع یافتن پسران از عفاف آن ها😐

اثراتش برای مرد:کم شدن التهاب و هیجانات جنسی و عطش روحی/کنترل بیشتر مرد بر قوه ی خیال خود به دلیل مواجه شدن با صحنه های شهوت انگیز/بازده بیشتر مرد در کار،تحصیل،پژوهش به علت آرامش روانی بیشتر😕

+هرگونه برداشت از مطالب بالا آزاد است.

+دختران دم بخت،چادر و حجاب بازکننده ی بخت شماست:/

+خواهرم حجابتو رعایت کن که برادر بتونه تو کار و تحصیل و پژوهش هاش پیشرفت کنه:/

۱۶ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

چرند و پرند

+ سوالای ماتریس واقعا انقد سادن یا دارن مسخره بازی در میارن؟😐

+بالاخره غول زیست دوم ینی قلب رو تموم کردم،آخیییش

+هوراااااا پرسپولیس صعود کرد😍

+استقلال دیروز  بازم علاقش رو به عدد ۶ نشون داد😅😂

+ماه رمضون عزیز خواهشمندم آرومتر برو...لامصب کنکور نزدیکه توروخدا امسال طولانی شو

+ دندونم رو روکش کردم،بابام دفترچه بیمه ام رو با عکس قبل و بعد روکش برده دفتربیمه که تحویل بده یه درصدی از هزینش رو بهمون برگردونن،مسوول بیمه قبول نکرده گفته باید خودش(ینی من)بیاد دندونشو ببینم😶

خلاصه اگه یه دختر خسته و خوابالو رو با دهن باز تو دفتربیمه دیدید بدونین اون منم(اخه بعد سحری تا صبح درس میخونم صبح تا ظهرمیخوابم،دفتربیمه هم فقط صبح بازه)

+بانو لبخند جان نمیای!؟؟؟دلمون تنگید خو

+آها راستی بازم اگه دختری رو دیدین که تو خونه سویشرت تنشه و هیتربرقی کنارش روشنه و تا کولر روشن میشه خودشو پتوپیچ میکنه بازم اون منم:/

+به حدی از جوراب پوشیدن متنفرم که همیشه تو مهمونیا جورابامو جامیذارم آخه تا میرسم یواشکی جورابامو درمیارم اما محاله برم خرید و جوراب نخرم:/

مسلما ازم بپرسن بریم بیرون چی بخریم!؟میگم جوراب:)خو چیکار کنم جورابا خوشگلن

تا حد ممکن هم سعی میکنم جوراب اسپورت مچی بخرم فقط

+اگرم راجبه غذا ازم نظر بخواید فقط یه چیز میشنوید:لوبیاپلو پر از لوووبیا

+دکتر برام زینک و قرص آهن تجویز کرده ولی وقتی میخورم حالت تهوع شدید میگیرم،به دکترحالتمو گفتم،گفت احتمالا به آهنه توی قرص حساسیت داری:/

ینی بدنم تا این حد خنگه...آخه معده ی عزیز من به این آهن احتیاج دارم توروخدا خنگ بازی در نیار😠

+رفتم آمپول تقویتی بزنم با پرستار حرف میزدم رسیدم به بحث قرص آهن،گفت منم مثل توام،من شربت آهن(همون که دندون بچه ها رو سیاه میکنه)رو خوردم بهم ساخت توهم اونو بخور😒

+ببخشید چرت نویسی کردم


۸ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

این افطاری های دلچسب

مسجد شهرمون ۳،۴ساله یه رسم خیلی خوبی داره...

ظهر بعد از نماز،سبزی خوردن میارن و نمازگزارایی که مایلن بعدنماز میمونن تا سبزی پاک کنن،غروب هم بلافاصله بعد از اذان مغرب نماز میخونیم و میریم سر سفره های افطار مسجد میشینیم،وقتایی که هوا خوب باشه تو حیاط کنار مرقد شهید گمنام نماز رو میخونیم وبرای افطار میریم داخل مسجد.

افطارشم با این که سادست اما خیلی میچسبه:نون و پنیر و سبزی و خرما وچای داغ(البته سال های قبل سوپ و آش و عدسی هم میدادن امسال فعلا در همین حده)

روز به روزم به تعداد نمازگزارا اضافه میشه جوری که آخرای ماه رمضون جا پیدانمیکنی سرسفره بشینی،شب های قدر دیگه افطاری نمیدن و بجاش برای سحری غذا میدن به همه:)

امشب برای اولین بار تو ماه رمضون امسال رفتم مسجد،خیلی سبک شدم سر نماز برای همتون دعا کردم..

+بغل دستیم تو صف نماز یه سجاده ی ناز داشت که کاردست خودش بود منم ازش اجازه گرفتم عکسشو گرفتم که به شماهم نشون بدم*عکس*

+نماز و روزه هاتون قبول باشه...برای منم دعا کنید😉

۶ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
منو
درباره من
قصد سرم داری، خنجر به مشت
خوش تر از این نیز توانیم کشت
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان