بایگانی تیر ۱۳۹۸ :: اینجا نلی از روزهایش می گوید

مدتی هست که حیرانم و تدبیرم نیست

نیستی،نبودنت آزاردهنده ترین درد دنیاست، کاش نبودنت درمان داشت اما دردِ بی درمانم شدی تو.

خودمو تو اتاق حبس کردم مثل قلبم که تو عشق تو حبس شده، در و دیوار اتاق هم نبودنت رو به رخم میکشه اما تنها چاره ام اشکه...اشک و اشک و اشک...اما نه...

تند تند اشکامو پاک میکنم،من نباید گریه کنم...تو عاشق مردای قوی بودی...نباید گریه کنم چون نمیخوام وقت اومدنت تار ببینمت‌.

آخ...گفتم اومدنت...کاش این محالِ ناممکن،ممکن می شد... اونوقت می دیدی که چجوری جونمو  فرش زیر پات می کنم ای بالاترین خواسته ی من...

نمیدونم اینا رو چرا می نویسم...کاش دردم با نوشتن دوا می شد، اونوقت رو کل کاغذای دنیا از تو می نوشتم....


+ تیتر از وحشی بافقی

۱۳ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

شکرت

شکرت بخاطر داداش کوچولویی که داره مرد میشه:)

۱۳ موافق ۱ مخالف
منو
درباره من
قصد سرم داری، خنجر به مشت
خوش تر از این نیز توانیم کشت
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان