بایگانی خرداد ۱۳۹۷ :: اینجا نلی از روزهایش می گوید

از گلوی من دستاتُ بردار*

بغض لعنتی داره خفم میکنه....

گلوم از شدت جیغ میسوزه و با هر بار سوزش گلوم، قلبم ذوب میشه از درد گلی که گل نشد:(

خدا!!! حقمون نبودا:((

*تیتر از آهنگ آهای خبردار همایون شجریان.

۱۴ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

متشکریم بوهادوز

هوووووورااااااااا.......

فعلا که صدرنشین گروه مرگیم😎

دمتون گرم که انقدر با غیرت جنگیدید، بوهادوز جان دم تو هم گرم😀

۱۶ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

جام جهانی چشم هایت

جام جهانی فوتبال هر چهار سال یک بار است اما ... جام جهانی چشم هایت هر لحظه و هر ثانیه.چشمانِ تو مثال توپ و من؟ فوتبالیست بیچاره ای که انقدر دنبال توپ دویده که دیگر نایی ندارد. یا اصلا من آن تماشاچی خسته ای که با تمام دارایی اش بلیط بازی ها را خریده به امید آن که بازیکنی توپ را به سمتش شوت کند و بالاخره چشم هایت را برای خود کند.

یا نه، چشم هایت مثال تیله های قهوه ای رنگ دوران کودکی ام و من؟ چشم به آن ها دوخته ام تا مبادا در تیله بازی کودکانِ سر به هوا گمشان کنم.

یا..... ولش کن، چشمان تو مصداق همه چیز است، چشمانت ...آخ از چشمانت.


+ به دعوت آنیا بلایت عزیزم تو چالش شرکت کردم:)

+ تو دوران راهنمایی یکی از دوستام یه متن رو بهم یاد داد که عاشقش شدم و بی ربط به این پست نیست.

All the people say the sky is blue but my sky is brown,

because i see the sky in your eyes

۹ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

بس حلقه زدم بر در و حرفی نشنیدم/ من هیچکسم؟ یا که در این خانه کسی نیست؟

نیازی به شرح آرزو نیست 

خدایا!!

 همان همیشگی...

👤حسین محمدی

________________________________________

چه عذابی بالاتر از این؟ خدایا همان همیشگی؟ پس دعاهام؟ خواسته هام؟

+التماس دعا که حال دلم بدجور بده.

+تیتر از :بیدل شیرازی

۴ موافق ۰ مخالف

”دنیا“ مکان ماندن ما نیست، بگذریم...

دومین یا سومین سحر ماه رمضون سال ۸۸ بود که پدربزرگ عزیزم سکته ی مغزی کرد و به کما رفت.

هیچ چیزی برام غم انگیزتر از دیدنش رو تخت بیمارستان نبود.

به زورِ دستگاه ها نفس می کشید و هر چی صداش می کردم بی فایده بود. دکتر می گفت صداتون رو میشنوه ولی مگه میشد صدام رو بشنوه و جوابمو نده؟

فقط دو روز رفتم ملاقاتش،بعدش همه ی نوه ها جمع شدیم تو خونه ی پدربزرگ تا منتظرش بمونیم.

یادم نیست دقیقا چند روز بعد بود اما یادمه اذان ظهر رو گفتن و همه ی نوه ها آماده ی نماز شدیم.صف بستیم و نماز ظهر رو خوندیم، ذکر میگفتیم که مامانم و عمه ام با چشمای خیس اومدن...

فقط گفتن زودتر بخونید که الان خونه شلوغ میشه.

همین چند کلمه دنیا رو، روی سرمون خراب کرد.انقدر اشک ریختیم که ندونستیم چجوری نماز عصر رو خوندیم.

اون سال بدترین ماه رمضون عمرم بود.افطارم اشک بود و سحرم غصه.

از همون روز از نماز ظهر خوندن می ترسم.خبر فوت پدربزرگ مادریم رو هم بعد از اذان ظهر بهم گفتن.این ترس هنوز تو وجودمه.

از اون روزهای تلخ، یه فیلم تو گوشی بابام هست که فقط خانواده ی ما خبر داریم،فیلم پدربزرگ عزیزم روی تخت بیمارستان:(

گاهی یواشکی نگاهش میکنم اما نمیتونم برای خودم بفرستمش.

حالا چی شد که این ها رو نوشتم؟ دیروز پدربزرگِ دوستِ عزیزم فوت کرد و امروز یکی از فامیل های دور.

به این بهونه هم که شده،برای همه ی کسایی که تو این ماه رمضون کنارمون نیستن یه صلوات بفرستیم.

+ من عاشق همه ی پدربزرگ هام،از طرف من روی نازشون رو ببوسید.

۱۴ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

دسنداز بند

از طریق کانال وبلاگ نویس محبوب(ماری جوانا) با دسنداز بند آشنا شدم و کلی ذوق کردم.

دلم نیومد تک خوری کنم:)

+آدرس کانال تلگرام دسنداز بند: DasandazBand@



۶ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
منو
درباره من
قصد سرم داری، خنجر به مشت
خوش تر از این نیز توانیم کشت
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان