آغوشش :: اینجا نلی از روزهایش می گوید

آغوشش

خدایا این روزها سردم است، تک و تنها میان بلاها مانده ام‌.

اشک هایم بر گونه ام می غلتند و دستی جلوی راهشان را نمیگیرد‌.

دستانم تهی ست و دلم پر.... 

پاهایم رمق ندارند و وزنم بر آن ها سنگینی می کند.

چشمانم از انتظار و امید خالیست و لبم از ورد و دعا...

بیا پایین خدای من، در آغوشم بگیر که آغوشت مرهم تمام این هاست.

۱۰ موافق ۰ مخالف
منو
درباره من
قصد سرم داری، خنجر به مشت
خوش تر از این نیز توانیم کشت
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان