یاد باد آن روزگاران،یاد باد(۱) :: اینجا نلی از روزهایش می گوید

یاد باد آن روزگاران،یاد باد(۱)

*موقعیت:سر جلسه ی امتحان ریاضی 

+پیس پیس،نلی؟

_ها؟

+برگت رو بده جوابا رو چک کنم بریم.

_باشه.

(برگه ی امتحانیم رو به باران که پشت سرم بود،دادم و خودم با برگه ی باطله ام مشغول شدم)

دبیر اومد بالای سرم:نلی برگت رو ببینم؟میخوام ببینم فلان سوال رو تونستی حل،کنی یا نه؟

_اه خانم الان نه،دارم یه مسئله رو حل می کنم حواسمو پرت نکنید.(داشتم از استرس می می مردم:/)

دبیرکه رفت برگم رو پس گرفتم و از جلسه اومدیم بیرون.

*زمان اعلام نمرات:

من و باران: خانوم ما مطمئنیم ۲۰ می شیم چرا۱۸ دادید؟

~://برید اونور، انقدر پررو نباشید،من که فهمیدم برگه هاتون رو جا به جا می کردید. نخواستم آبروتون رو ببرم،فقط نمره کم کردم.

من و باران:نه ما برگه جا به جا نکردیم.خانوم چرا تهمت می زنید؟؟؟اگه واقعا شما دیدید ما اینکارو کردیم باید همون موقع می گفتید،شما چرا بدون مدرک نمره کم کردید؟؟؟

(و اینگونه نمره مون از۱۸ به ۱۹/۵ افزایش پیدا کرد، ولی نامرد اون نیم نمره رو نداد:( )

______________________________________________

*موقعیت:سر کلاس دین و زندگی.      *زمان:چند روز بعد از فوت مرتضی پاشایی

تیارا به دبیرمون گفت:من پاور پوینت و کلیپ برای این درس آماده کردم و میخوام کنفرانس بدم.

دبیرمون قبول کرد و مشغول نوشتن طرح درس شد.ما هم پروژکتور کلاس رو روشن کردیم و کلیپ مراسم مرتضی پاشایی رو به صورت سایلنت پلی کردیم:/

ما اشک می ریختیم و دبیرمون کیف می کرد:|||

می گفت وااای بچه ها من هیچوقت فکر نمی کردم شما انقدر مذهبی باشید،آفرین تیارا،بچه ها خیلی تحت تاثیر قرار گرفتن،نمرت رو کامل می گیری:)

(البته که هر وقت دبیرمون سرش رو بلند میکرد،سریع پاور پوینت رو نمایش می دادیم)

____________________________________________

ما شلوغ ترین کلاس بودیم،دبیرستانمون وسط شهر بود.

یه روز دبیر نداشتیم،از پنجره ی کلاس رفت و آمد هارو نگاه می کردیم. دیدیم یه پسر سنگک داغ خریده،یکی از بچه ها داد زد:نامرد انصافه ما گرسنه باشیم تو سنگک داغ بخوری؟

هیچی دیگه ده دقیقه بعد،پسره با یه سنگک و یه قالب پنیر برگشت و از پنجره اینا رو بهمون داد:)

هر روز،کارمون این بود ازپنجره بهش پول بدیم برامون سنگک و پنیر بخره.صبحونه ی دسته جمعی خیلی می چسبید ولی متاسفانه کلاسای دیگه ما رو لو دادن و مدیر،کلاسمون رو به روبه روی دفتر انتقال داد و اون پنجره رو جوش داد://

۷ نظر ۵ موافق ۰ مخالف
tiara .n
۲۲ شهریور ۰۰:۴۰
واي اون نون سنگك و پنير عالي بود😂😂تموم كلاساي طول زندگي من طبقه ي دوم يا سوم بوده😢😢جرئت همچين كارايي رو نداشتيم.اوجش يه گربه بود تو كل دبيرستان باهامون بود دم نداشت اسمشو گذاشته بوديم قدرت با اومدنش كلي ذوق ميكرديم😁😁

پاسخ :

😀😀ما هم طبقه ی دوم بودیم که سنگک می گرفتیم دی:
پسره قدش بلند بود.
mitra .mo
۲۲ شهریور ۰۰:۴۵
هعي
تو دلم موند يه بار تو مدرسه چند تا دوست پايه داشته باشم با هم
شيطنت كنيم
متاسفانه دوستاي من همگي خرخون بودن:/
ولي يه بار امتحان دينيو همين سال اخر تقلب كرديم با دوستم
آخ كه چه لذتي داد

پاسخ :

البته دوستای منم از اون خرخونایی بودن که پیش خوانی هم می کردن://
ولی خب کل کلاسمون آدمای پایه ای بودن:)
سالاد فصل
۲۲ شهریور ۰۱:۰۱
مدرسه ي ما هم وسط شهر بود..هميشه هم از اين جور موارد داشتيم..البته دبير ديني نامردمون يه كاري كرد كه پنجره ها رو جوش دادن:/
اخي ياد اون موقع ها افتادم:((

پاسخ :

بعضی دبیرا خیلی نامردن اصن:(
خرگوشک سیاه :|
۲۲ شهریور ۰۲:۰۶
خخخ چقدر باحااال
کلاس ماهم امسال که گذشت خیلی باحال بود
ولی دیگه گذشت خاطره شد.. یه روزی همینجوری ازشون یاد میکنی و میخندیم
تقلباهم خعلی باحاله کلا :))

پاسخ :

من خیلی دلم واسه مدرسه تنگ شده:(
احسان ..
۲۲ شهریور ۰۶:۵۷
سابقه دارید پس...

پاسخ :

سابقه ی چی؟
kerman man
۲۲ شهریور ۱۲:۲۸
امان از دست شما ...
با این سوابق درخشان :)

پاسخ :

😄😄
گلاویژ ...
۲۴ شهریور ۰۷:۰۵
دختر خدا نکشتت😂
اون کلیپ مرتضی پاشایی و اشک ریختنتون منو کشت، منو مرد

پاسخ :

😁😁ما اینیم دیگه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
منو
درباره من
قصد سرم داری، خنجر به مشت
خوش تر از این نیز توانیم کشت
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان