مدتیه جوهر قلمم خشک شده و دیگه نمی نویسم، وبلاگ و کانال جدید هم نتونست من رو سر ذوق بیاره. انگار جز اینجا هیچ جای دیگه ای نمیتونه خونه ی من باشه اما افسوس که اینجا دیگه خونه ی امن من نیست:(
چند بار خواستم پست ها و وبلاگ رو برای همیشه پاک کنم اما نتونستم، اینجا مخزن خاطرات روزای سختمه، همون کنج تنهایی ای که شنونده ی غرغرام بود و پناهگاه اشک هام.
اگه بخوام از خودم بگم، میتونم این نوید رو بدم که انگار روزای خوب دارن میان، انگار قرعه داره به نام من میفته، انگار تازه نوبت بازی من داره میرسه، انگار زندگیم داره تبدیل به زندگی میشه نه صرفا زنده موندن.
نمیدونم دووم این حال چقدره و شدتش قراره چقدر بشه ولی دوسشون دارم.
راستی هنوزم کسی اینجا رو میخونه؟ هنوز این خونه ی خاک گرفته میزبان کسی هست؟
* تیتر از بیدل دهلوی