از آخرین پست وبلاگم یک سال میگذره، توی این یک سال گذشته ارشد رو شروع کردم، یه رویکرد درمانی یاد گرفتم، توی بیمارستان کارورزی رفتم و کلی کیس مختلف دیدم و مصاحبه کردم و تشخیص گذاشتم، یه کار پاره وقت با نوجوونا داشتم و باهاشون سروکله زدم، همکار روانپزشکی شدم که سالها قبل ازش برای افسردگیم کمک میگرفتم، یه عمل کوچیک روی رحمم انجام دادم، مستقلتر و پختهتر شدم و الان کلی پلن واسه آینده جلوم هست که سردرگمم و نمیدونم باید کدوم رو جدی بگیرم و کدوم رو بذارم ته کمد خاک بخوره.
احساس تنهایی هم بیخ گلوم رو گرفته و قصد رفتن نداره.