دوشنبه ۱۰ دی ۹۷
اینجا یه گلی هست که خیلیا عاشقشن 😑 و اکثراً خود رو هست و یه بوی بدی میده😷
طبق گفته ی بومی ها ، مار از بوی این گل بدش میاد و هر جا که این گل باشه، نمیاد.
منم از این گل متنفرم😑 و حس میکنم یه مارِ درون دارم😅 چون این حجم از تنفر عادی نیست.
من بهش میگم گل سرطان، چون نزدیک هر گیاهی رشد کنه جلوی رشد اون رو میگیره و به جاش، خودش هی رشد میکنه( از کشفیات خودمه😁) ولی به نظر بقیه این عالیه که یه دونه ی کوچیک رو میکاری و یه باغچه ی پر از گل به دست میاری😒
هر کی میاد هی چیلیک چیلیک با سرطان عکس میگیره و مشت مشت تخم سرطان رو جمع میکنه که تو حیاط خونه اش بکاره و خدا رو هزاران هزار بار شکر که تو سردسیر رشد نمیکنه😍 و همه ناکام میمونن( خدایی ظلم بود که هم اینجا این سرطان رو ببینم هم خونه ی کل فامیل).
بعد میدونید چی زجرآور تره؟ اینکه همسایه ی روبرویی عاشق این گله و اطراف خونه اش پره و حتی دلش نمیاد هرس کنه.😵
خلاصه همه ی اینا رو گفتم که بیام اینو بگم، امروز دلم گرفت و رفتم حیاط یکم آفتاب بگیرم، یهو چشمم به سرطان افتاد و شد آنچه شد....
افتادم به جون سرطان و تا جایی که تونستم کندمش و با رضایت زل زدم به حیاط🙂
اما جنگ ما همینجا تموم نشد.. این گلِ رو اعصاب، پر تیغ ریز بود و دستام میسوزن... میگم سالی چند تا تیغ واسه بدن ضروریه؟ مگه نه؟😅
گاهی تو زندگی چیزی رو دوست نداریم ولی هر کس که از بیرونِ زندگی مون نگاهش میکنه عاشقش میشه.
همه مون از این تجربه ها داشتیم، اینکه از چیزی خوشمون نیاد و با تمام قدرت واسه تغییرش بجنگیم اما نمی دونم چرا بعضی روزها خسته میشیم و از ترس تیغ ها، ساکن می مونیم و سعی می کنیم به این فکر کنیم که بیخیال بذار باهاش سلفی بگیرم و کنار بیام... ولی تهِ تهِ دلمون از وضعیت موجود بیزاریم و همین پیرمون میکنه.
بجنگید حتی اگه سخته.... درد کشیدنش هم لذت بخشه، شک نکنید:)))
پ.ن1 : گلِ نکبت نه اسمشو گفتم نه عکسشو گذاشتم چقدر طرفدار پیدا کرد😒
پ.ن2:اینم عکسش فقط و فقط بخاطر گل روی شما دوستای خوب:)))
آهان اسمشم شاه پسنده😑