روزنوشت :: اینجا نلی از روزهایش می گوید

من هنوز زنده‌ام

آپاندیسی که بی هوا من رو زیر تیغ جراح برد و زندگی‌ای که بی‌نهایت غیرقابل پیش‌بینیه

هنوز زنده‌ام و این هم نتونست من رو شکست بده (بخیه‌ها اون گوشه راست پایین شکمم دارن دهن‌کجی میکنن)

افکار مریضی که دوباره دارن هجوم میارن و منی که اینبار با نیروی کمکی تازه نفس میخوام جلوشون ایستادگی کنم‌

برام موفقیت آرزو کنید لطفا

۵ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

نفس کشیدن داره سخت میشه

از دیشب سرفه هام شدت گرفت و نمیتونستم چیزی بخورم.

امشب آخر شب، رفتم بیمارستان و سی تی دادم، ریه ام درگیر شده🤦🏻‍♀️

صبح باید داروهامو از هلال احمر بگیرم و کلینیک تنفس برم تا دقیق تر معاینه بشم.

دکتر گفت هر روز باید سطح اکسیژنم چک بشه و اگه افت کرد، بستری شم.

امشب با زور آمپول و سرم، یکم جون گرفتم ولی همچنان سرفه نمیذاره بخوابم.

بالشتمو تکیه دادم به پشتی تخت تا سرم بالا باشه، وقتی ارتقاع سرم کم میشه نفس کشیدم عذاب آور و شدت سرفه ها زیاد میشه.

حس میکنم یه سنگ خیلی بزرگ رو قفسه ی سینه ام گذاشتن و من دارم تمام تلاشمو میکنم نفس بکشم و زنده بمونم.

من میترسم...

از مرگ با کرونا میترسم...

مرگ دردناکیه به نظرم...

خدایا خودت رحم کن خب...

من مرگ تو خواب و با آرامش رو دوست دارم نه اینجوری پر از رنج و عذاب...

 

+ ببخشید جواب کامنتا رو نمیدم، همش یا خوابم یا دارم سرفه میکنم و عوق میزنم🤦🏻‍♀️

ولی همشونو خوندم و ممنونم از همتون.

۵ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

مثل تموم بختا، بخت منم تو خوابه

یک ماه بود پامو حتی از در خونه بیرون نذاشته بودم، بیشتر بخاطر محرم و شرایط بد کرونا.

چهارشنبه اومدیم شهرمون و من پنج شنبه با دوستم قرار گذاشتم و دیدمش.

جمعه نوبت واکسنم بود، استرازنکا زدم.

شنبه علائمم شروع شد، مثل بقیه ی کسایی که استرا میزدن منم یه سری علائم داشتم.

یکشنبه یکم بهتر شدم، با دخترخاله ام و دوستش تا دانشگاهشون رفتم و دوست دخترخاله ام من رو کلی پیاده برد( خیلی ازش ناراحتم چون بهش گفتم من هنوز علائمم خوب نشده).

یکشنبه عصر من تنها اومدم خونه و انقدر حالم بد شد که نه شام خوردم و نه فرداش ناهار خوردم.

دوشنبه شب خانوادم اومدن و وقتی حالمو دیدن کلی دعوام کردن.

امروز صبح حالم خیلی داغون بود و رفتم دکتر.

گس وات؟

کرونا

دکتر گفت ناقل بی علامت بودی و واکسن آشکارش کرده:(

حالم لحظه به لحظه داره بدتر میشه و کلافه ام.

اینم از شانس من که دو سال کرونا نگرفتم، با واکسن گرفتم🤦🏻‍♀️

 

۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

از رفتار تکانشی که حرف میزنم،از چه میگویم.

ساعت ۵ ونیم عصر از روی بیکاری تو پینترست موی کوتاه سرچ کردم و الان با موی کوتاه از آرایشگاه برگشته ام.😐😐😐

حتی نمیدونم بهم میاد یا آرایشگر گند زده/:

+ رفتار تکانشی به طور معمول به رفتاری اطلاق می شود که در آن، فرد بدون فکر عمل کرده و به جای فکر کردن، رفتاری ناگهانی انجام داده و به نتیجه کار فکر نمی کند.

۸ موافق ۰ مخالف

هزار🎀

نلی هزار روزه شد.

حرفی؟سخنی؟

سراپا گوشم:)))

۹ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

شکرت

شکرت بخاطر داداش کوچولویی که داره مرد میشه:)

۱۳ موافق ۱ مخالف

چیز قابل توجه دیگه ای میبینید؟

به غیر از عشق، دوستی و زیبایی‌های هنر، چیز قابل توجه دیگری نمی‌بینم که بتواند به زندگی معنا بدهد ...

         ظرافت جوجه تیغی

             موریل باربری

+چیز قابل توجه دیگه ای میبینی؟

_ نه،هیچ چیزی نیست. یه سوال...به نظرت بعد مرگ هم تنهایی انقدر آزار دهنده است؟

+ به نظرت بعد از مرگ کلا چیزی آزار دهنده است؟ :(

_ اگه روحمون نمیره..‌آره🙁

+ خب پس اگه اینجوریه لابد تنهایی ام آزار دهنده است دیگه🤷🏻‍♀️

_ اوهوم، تنها دلیل خودکشی نکردنم همینه:(

 حداقل الان کتاب و هنر و موسیقی هست...

+ ای بابا خودکشی چیه دیگه جیزه می میریدا:)) حیف نیست؟ دنیا قشنگه، نور داره. صبحا گنجشکا میخونن. طعم گیلاس کیا رستمی رو جهت رهایی از اینگونه فکرها توصیه میکنم^^

_ میذارمش تو لیست..مرسی، ببخشید شبت رو تاریک کردم عزیزم.

+ چه ببخشیدی بابا، الان که صبحه.شبم که ذاتش تاریکیه:)

فیلم یکم کنده اما تمام مدت به این فکر کن که یه اثر فاخر میبینی که از کشکی مردن پشیمونت میکنه:))

۷ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

دل بسته ام از همه عالم به روی دوست/ وز هر چه فارغیم، بجز گفتگوی دوست

دوست، نامه است

نامه ای که از خدا رسیده است

نامه ی خدا

همیشه خواندنی ست. 

                                       عرفان نظرآهاری

______________________________________

به وقت دومین قرار وبلاگی با نویسنده ی وبلاگ امواج وحشی

خیلی خوب بود خیلییییی:)))

انگار یه عمر از آشنایی مون میگذشت و کلی حرف داشتیم😊

نمیدونم این همه حس خوب رو چجوری ثبت کنم اصن😍

مرسی محی جووون:**

بازم میگم پاشید برید دوستای وبلاگیتون رو ببینید، هیچ لذتی بالاتر از این نیست:)))

*به من خیلی چسبید، تصمیم گرفتم ایرانگردی کنم همه رو ببینم 😁

+ تیتر از احمد شهنا

۱۰ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

ابر و باد و مه و خورشید و فلک؟؟؟؟

زمین پر از آب، آسمون پر از ابر، فضای بین زمین و آسمون بارون و خاک، طوفان، جاده ها بسته:||
خدایا داری گیم اور میکنی ما رو؟
هی خبر پشت خبر که فلان منطقه و روستا رو تخلیه کنید...پیام پشت پیام که مدارک و وسایل برقیتونو تو ارتفاع بذارید....لیست مناطق امنی که برای پناه گرفتن میاد... تلفن پشت تلفن که سالمید؟؟
استرس و نگرانی و نا امنی....
نمیدونم ترس رو چجوری بیان کنم:(
۱۳ نظر ۱۰ موافق ۰ مخالف

زمستون مبارک❄️

اینم وصف حالم از زبون حضرت حافظ :

گلبنِ عشق میدمد ، ساقی !  گلعذار  کو؟                 بادِ  بهار  میوزد ،   باده  ی   خوشگوار   کو؟

هر گلِ نو  ز گلرخی یاد  همی دهد   ولی                   گوشِ سخن  شنو  کجا  دیده ی اعتبار  کو؟

مجلسِ بزمِ عشق را غالیه ی مراد نیست                ای دمِ صبحِ خوش نفس،نافه ی زلف یار کو؟

حُسن فروشیِ گلم نیست تحمل،ای صبا!               دست  زدم  به  خونِ  دل ، بهرِ خدا نگار کو؟ 

شمعِ  سحرگهی  اگر  لاف ز  عارضِ تو زد                  خصم   زبان   دراز  شد  ،  خنجرِ   آبدار   کو؟  

گفت : «مگر ز لعلِ من بوسه نداری آرزو؟»             مُردَم از  این  هوس ، ولی قدرت و اختیار کو؟

حافظ اگرچه درسخن خازنِ گنجِ حکمت است         از  غمِ  روزگارِ   دون ،  طبعِ  سخن گزار  کو؟

۷ نظر ۱۰ موافق ۰ مخالف

لعنت...

وارد محوطه ی باشگاه که شدم صدای داد و فریاد شنیدم، نگران شدم ... صدا از دفتر مدیریت بود.
مدیر و یه خانم دیگه با نهایت صداشون با هم حرف میزدن و هی میکوبیدن روی میز....اون خانم مادر یکی از بچه های کاراته بود، مدعی بود دیروز دخترش رو بخاطر اینکه شهریه نداده راه ندادن و آواره ی خیابونش کردن.
اما مدیر می گفت دیروز دخترش رو اصلا ندیده و حتی وارد باشگاه هم نشده....
مدیر با خونسردی رفت دختر اون خانم رو آورد و اول بوسش کرد و خیلی مهربون ازش پرسید: دخترم دیروز اومدی باشگاه؟ من چیزی بهت گفتم؟
اما اون مادر به معنای واقعی کلمه وحشی شد:/
نذاشت دخترش حتی یه کلمه حرف بزنه، خودشو کوبید درو دیوار، هر چی میتونست به مدیر گفت://
من فقط مات به دخترش زل زدم...نهایتش 6سالش بود... با بغض و چشمای اشکی، ملتمسانه میگفت: مامان بس کن، مامان تو رو خدا :(
مادرش اصلا حواسش به دخترش نبود، هی میگفتیم :خانوم نکن، ببین دخترت ترسیده.... ولی کو گوش شنوا؟!
یه دفعه یکی هراسون وارد شد و گفت: خانووم دخترت کیفش رو برداشت و رفت...
.
.
.
ولی درسته که میگن نباید از رو ظاهر قضاوت کرد...
شاید اگه تو بازار یا جای دیگه اون خانومو میدیدم با خودم میگفتم: چه مادر شیک و مرتبی! چه مهربون...
ولی الان فقط فکر دل دخترشم.... یعنی بازم میاد باشگاه؟ یادش میره این رفتار مادرش رو ؟

لعنت به من... کاش بغلش می کردم و از اونجا دورش میکردم.... کاش نمیذاشتم اون حرفا رو بشنوه:(
۱۳ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

یه شب مزخرف دیگه

تظاهر کردن و لبخند زدن و با سیلی صورت رو سرخ نگه داشتن دردناکه...

سخته از درون متلاشی باشی و ظاهرت، دل بسوزونه.

کاش میشد دست خودم رو بگیرم و برگردم عقب.... برم پیش نلیِ بی تجربه و بزنم توی گوشش....یا برم به آینده و ببینم این کابوس تموم شده.

این برهه از زندگیم خیلی بد و سخت و مزخرفه...

هر روز بی حس تر و بی روح تر از قبلم و قلبم مچاله میشه از این همه دور شدن از رویاهام و هر روز من، سوگوار آرزوهای نلیِ ۱۸ ساله ام.

۲ موافق ۰ مخالف

حماقت!

حماقت بشر، تمومی نداره!!!

مخصوصا حماقت های بعد از ساعت ۴ صبح!

۳ موافق ۰ مخالف

دنیای عجیبیه!

امروز صبح فهمیدم همکلاسی قدیمیم بارداره، من هنوزم تو بهتم😐

هی به خودم میگم واقعا؟ کی انقدر بزرگ شدیم ما؟ وااای داره مامان میشه!!! چه ترسناک!

هی با ناباوری عکس سونوگرافیش رو نگاه میکنم و میگم مامان بنظرت راسته؟

مامانمم میخنده میگه آخه چرا باید دروغ باشه؟!

گرچه یه همکلاسیم بچه ی چند ساله داره اما من هنوز تو شوکم:|

چند روز پیش هم عکس بچه ی ۴ماهه ی دوستم رو دیدم، به اون یکی دوستم میگم: چه دل و جراتی داره، مامان شده:||

چقدر این اتفاق برام ترسناک و عجیبه، تصور اینکه من بخوام کسی رو به این دنیا اضافه کنم و مسئولیتش با من باشه!!!

۱۲ نظر ۵ موافق ۲ مخالف

تیم ما ستاره شد

چه بازی ای بود دیشب.

سر پنالتی پرتغال یه لحظه خودمو جای بیرانوند تصور کردم، تمام تنم لرزید. گرفتن پنالتی رونالدو چیز کمی نیست.

طارمی جان آخه چرا فرزندم؟چرااا؟(این فقط یه گله است وگرنه طارمی از وقتی که پرسپولیس بود، بازیکن محبوب منه)

همیشه رونالدو رو بیشتر از مسی دوست داشتم ولی دیشب تا تونستم فحشش دادم:||

کواریشما از کجا پیداش شد آخه؟ لامصب این دو بازی قبلی کجا بودی پس؟ گل طلاییت رو به مراکش میزدی خو:(

بعد از بازی سردرد وحشتناک داشتم و مثل ابر بهار اشک ریختم:(

۱۳ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

از گلوی من دستاتُ بردار*

بغض لعنتی داره خفم میکنه....

گلوم از شدت جیغ میسوزه و با هر بار سوزش گلوم، قلبم ذوب میشه از درد گلی که گل نشد:(

خدا!!! حقمون نبودا:((

*تیتر از آهنگ آهای خبردار همایون شجریان.

۱۴ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

متشکریم بوهادوز

هوووووورااااااااا.......

فعلا که صدرنشین گروه مرگیم😎

دمتون گرم که انقدر با غیرت جنگیدید، بوهادوز جان دم تو هم گرم😀

۱۶ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

بس حلقه زدم بر در و حرفی نشنیدم/ من هیچکسم؟ یا که در این خانه کسی نیست؟

نیازی به شرح آرزو نیست 

خدایا!!

 همان همیشگی...

👤حسین محمدی

________________________________________

چه عذابی بالاتر از این؟ خدایا همان همیشگی؟ پس دعاهام؟ خواسته هام؟

+التماس دعا که حال دلم بدجور بده.

+تیتر از :بیدل شیرازی

۴ موافق ۰ مخالف

آرایشگر داعشی

جوری بند انداخت انگار من اون دختر شال قرمزو زدم:/

۹ نظر ۷ موافق ۷ مخالف

خدایا، بس نیست دیگه؟

دعا کنید بارون بیاره...

۷ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

اولین قرار وبلاگی

امروز بالاخره اولین قرار وبلاگیم رو رفتم و یه دوست خیلی خوب رو ملاقات کردم.

خیلی خیلی خیلی خوش گذشت و کلی ذوق کردم*__*

کل دانشکده و دانشگاهش رو نشونم داد و من یه عالمه انگیزه گرفتم واسه درس خوندن.

انقدرخوشحال وذوق زدم که نمیدونم چجور باید بنویسمش،فقط می نویسم تاشیرینیش برای همیشه برام موندگار بشه.

ممنون دوست جونم:*

+آقا برید دوستای وبلاگیتون رو ببینید، خیلی خوووووووبه:-P 

۱۵ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

بقیش با تو :)

خداجونم من قدم اولم رو برداشتم، حالا نوبت توست😉

۱۳ موافق ۲ مخالف

با این حجم از خستگی آزمون نیا:)

خواهر من،میخوای بخوابی بخواب ولی خروپف آخه؟!!!!!!!!!!!

فقط اونجا که مراقب بیدارش کرد گفت صدات مزاحم بقیه میشه، یکم مات در و دیوارو نگاه کرد باز خوابید:/

ما😂😂😂

مراقب😯😯

خودش😴😴

۱۰ نظر ۱۰ موافق ۲ مخالف

چرا فکر نمی کنن آخه؟

شبکه ی پویا رو نگاه می کنم، یه کوسه داره خودش رو معرفی می کنه به بچه ها. همینطور که حرکت میکنه میگه مرسی که با من میاید چون من اگه شنا نکنم غرق میشم:/

آخرش میگه من همه چیز میخورم،یهو میاد سمت دوربین وبا صدای خبیث میگه حواستون باشه نخورمتون:| 

خو من با این قد و هیکلم زهرم ترکید، بچه ی بینوا چجور اینو نگاه کنه خو؟+میدونستید هواپیما ها هم سرما میخورن؟ اگه نمی دونستید شبکه پویا رو نگاه کنید تا بدونید:/

۷ نظر ۷ موافق ۱ مخالف

چرا آخه؟؟؟؟؟

آیا رواست جمعه صبح انقدر ناجوانمردانه سرد باشه؟

۸ نظر ۹ موافق ۰ مخالف

زلزله!

شام میخوردیم که حس کردیم سرگیجه ی شدید گرفتیم،اول فکر کردیم مشکل از غذاست، یهو گفتم نه!!!پرده ها دارن تکون میخورن،زلزله است فرار کنید!

نفهمیدم چجوری شالمو سرم کردم و با بلوز و شلوار و بدون دمپایی پریدم تو حیاط.

یکم که وایسادیم،برگشتیم با آرامش ادامه ی شاممون رو خوردیم.

مامانم زنگ زد گفت اونجا هم زلزله اومده.بابام گفت ۷و۲ دهم ریشتر بود:|

من://

فکر می کردم یه پس لرزه ی ساده باشه آخه خونمون خیلی تکون نخورد،دم شاه گرم با این خونه هایی که ساخته:)

الان تو اخبار دیدم یه سری جاها خسارت وارد شده و برق و آب قطع شده.انشاالله همه ی مردم کشورم سالم و سلامت باشن:)

+با این وضعیت،فکر کنم ما تو خونمون پس لرزه ها رو اصلا حس نکنیم:))

۱۶ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

در دست تعمیر:)

حس کردم فضای وبم یکم تکراری شده،برای همین یک سری تغییرات انجام دادم.

یه دوست هم آدرسم رو داشت که میخواستم گمم کنه برای همین آدرسمم تغییر دادم:)

+نتایج دانشگاه آزاد اومد.

+کاش نتایج سراسری زودتر بیاد از تیارا و شاتوت و بقیه ی دوستام شیرینی بگیرم😀

+راستی بابت پست قبلی از همه ی دوستانی که نگرانم شدن معذرت می خوام،حالم خوب نبود و فقط با نوشتن آروم می شدم:)

از دیشب انقدر دلگرم به بودنتون شدم که کل غصه هام رو فراموش کردم.

مرسی که هستید🌸💐

۷ نظر ۴ موافق ۱ مخالف

سالگرد

شنبه اولین سالگرد پدربزرگمه،امروز مراسم سالگرد هست و امشب برای شام مهمون دعوت کردن.

من از صبح با فامیلام درگیرم که چرا برای سالگرد مشکی پوشیدن،آخر سر هم قرار شد اون ها کار خودشون رو بکنن و من هم کار خودم رو.

عصری تو حسینیه همه مشکی پوشیده بودن و من با مانتو و شال سبز داشتم ازشون پذیرایی میکردم،الانم مهمونا که دارن میان اکثرشون به جز بچه ها مشکی پوشیدن، من تو اتاق نشستم و به این فکر میکنم که سارافن سبز و سفیدم رو بپوشم یا تونیک  نارنجی و کرمم رو.


۱۸ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

از هر دری سخنی :/

+ کارت لعنتیه ورود به جلسه کنکور رو گرفتم.

+ چقدر این روزای آخر دوست دارم بنویسم،چقدر سوالای مختلف تو ذهنمه.

+خیلی نگران وبلاگمم،به این فکر میکنم که آدرس و رمزش رو کجا بنویسم که تا زنده ام کسی پیداش نکنه و بعد مرگم کسی پیداش بکنه و بیاد اینجا بنویسه:/

+میگم بنظرتون چرا همه ی پیامبرا تو عربستان و مصر و کلا کشورای عربی بودن؟ چرا پیامبر فارسی زبان یا اروپایی و آمریکایی و آفریقایی نداریم؟

+خواستم قبل رفتنم صندلی داغ بذارم ولی گفتم بیخیال مگه کی تو ذهنش راجبه من علامت سوال داره.

+کانتکت های گوشی شما هم دکورین؟مال من که سال تا سال نه زنگ میزنن و نه اس میدن.

+با یه خانم دکتر صحبت میکردم،برام تعریف کرد گفت دوران دانشجویی یه همکلاسی داشتم که اهل یکی از روستاهای مشهد بود و دوتا بچه ی کوچیک داشت،همسرش تشویقش کرده بود که درس بخونه و اون پزشکی همدان قبول شده بود و شوهرش مسوولیت بچه ها رو به عهده گرفته بود تا خانومش درس بخونه.این قضیه به دهه ی هفتاد مربوط میشه و بعد چند سال شوهرش و بچه هاش هم به همدان مهاجرت کردن.

به نظرم همسر اون خانم دکتر فکر بزرگی داشته،تو اون دهه کمتر مردی اینکار رو انجام میداد به نظرم.

+خانم دکتر مذکور که باهاش صحبت می کردم الان پزشک مدارس شده چون همسرش اجازه نمیده تو درمانگاه کارکنه و وقتی اینا رو برام تعریف میکرد کاملا مشخص بود که دوست داشت همسرش مثل همسر همکلاسیش فکر میکرد.

+یه پیرمردی رو میشناسم که کارمند داروخونه بود،الان نوه داره ولی میگه دوست داره به آرزوش یعنی داروسازی برسه،البته کنکور داد و روانشناسی قبول شد والان دانشجوس.

+پارسال یه مادر و دختر تو رشته ی ریاضی کنکور دادن، دختر پیام نور قبول شد و مادر رتبه ی دو رقمی آورد ولی همسرش اجازه نداد بره تهران و الان تو پیام تور همکلاسیه دخترشه متاسفانه:(

+واقعا چقدر بعضی از آقایون در حق اهداف خانم ها ظلم میکنن:/

+اون پیرمرده الگوی منه عصن،بس که با انرژیه*__*

+چرا انقدر مطالب وبلاگم کپی میشن؟ من میترسم.

*مشخصه کنکور روم تاثیر گذاشته؟ دی:

۸ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

قصه ی تلخ عادت

چند روز بود که موقع درس خوندن النگوهام حواسم رو پرت می کردن و حس خفگی بهم دست میداد،امشب درآوردمشون و از سر شب ناخودآگاه حس میکنم النگوهام دارن دستم رو فشار میدن و وقتی میخوام جا به جاشون کنم تازه یادم میفته که تو دستم نیست:/

یادم افتاد که ما آدما چه زود به همه چیز عادت می کنیم،به بودن ها نبودن ها...به داشتن ها و نداشتن ها...

بنظرم چه خوبه که از این توانایی تو راه های خوب استفاده کنیم،عادت کنیم به نماز خوندن ، به دعا کردن ، به کنترل خشم ، به خوب بودن ، به مهربونی ، به همدلی ، به مطالعه، به ....

چه خوبه که گاهی تو ویژگی های جسم و روحمون تفکر کنیم و سعی کنیم بهترین استفاده رو ازشون بکنیم :)

+دعا فراموش نشه*__*


۶ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

چرند و پرند

+ سوالای ماتریس واقعا انقد سادن یا دارن مسخره بازی در میارن؟😐

+بالاخره غول زیست دوم ینی قلب رو تموم کردم،آخیییش

+هوراااااا پرسپولیس صعود کرد😍

+استقلال دیروز  بازم علاقش رو به عدد ۶ نشون داد😅😂

+ماه رمضون عزیز خواهشمندم آرومتر برو...لامصب کنکور نزدیکه توروخدا امسال طولانی شو

+ دندونم رو روکش کردم،بابام دفترچه بیمه ام رو با عکس قبل و بعد روکش برده دفتربیمه که تحویل بده یه درصدی از هزینش رو بهمون برگردونن،مسوول بیمه قبول نکرده گفته باید خودش(ینی من)بیاد دندونشو ببینم😶

خلاصه اگه یه دختر خسته و خوابالو رو با دهن باز تو دفتربیمه دیدید بدونین اون منم(اخه بعد سحری تا صبح درس میخونم صبح تا ظهرمیخوابم،دفتربیمه هم فقط صبح بازه)

+بانو لبخند جان نمیای!؟؟؟دلمون تنگید خو

+آها راستی بازم اگه دختری رو دیدین که تو خونه سویشرت تنشه و هیتربرقی کنارش روشنه و تا کولر روشن میشه خودشو پتوپیچ میکنه بازم اون منم:/

+به حدی از جوراب پوشیدن متنفرم که همیشه تو مهمونیا جورابامو جامیذارم آخه تا میرسم یواشکی جورابامو درمیارم اما محاله برم خرید و جوراب نخرم:/

مسلما ازم بپرسن بریم بیرون چی بخریم!؟میگم جوراب:)خو چیکار کنم جورابا خوشگلن

تا حد ممکن هم سعی میکنم جوراب اسپورت مچی بخرم فقط

+اگرم راجبه غذا ازم نظر بخواید فقط یه چیز میشنوید:لوبیاپلو پر از لوووبیا

+دکتر برام زینک و قرص آهن تجویز کرده ولی وقتی میخورم حالت تهوع شدید میگیرم،به دکترحالتمو گفتم،گفت احتمالا به آهنه توی قرص حساسیت داری:/

ینی بدنم تا این حد خنگه...آخه معده ی عزیز من به این آهن احتیاج دارم توروخدا خنگ بازی در نیار😠

+رفتم آمپول تقویتی بزنم با پرستار حرف میزدم رسیدم به بحث قرص آهن،گفت منم مثل توام،من شربت آهن(همون که دندون بچه ها رو سیاه میکنه)رو خوردم بهم ساخت توهم اونو بخور😒

+ببخشید چرت نویسی کردم


۸ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

این افطاری های دلچسب

مسجد شهرمون ۳،۴ساله یه رسم خیلی خوبی داره...

ظهر بعد از نماز،سبزی خوردن میارن و نمازگزارایی که مایلن بعدنماز میمونن تا سبزی پاک کنن،غروب هم بلافاصله بعد از اذان مغرب نماز میخونیم و میریم سر سفره های افطار مسجد میشینیم،وقتایی که هوا خوب باشه تو حیاط کنار مرقد شهید گمنام نماز رو میخونیم وبرای افطار میریم داخل مسجد.

افطارشم با این که سادست اما خیلی میچسبه:نون و پنیر و سبزی و خرما وچای داغ(البته سال های قبل سوپ و آش و عدسی هم میدادن امسال فعلا در همین حده)

روز به روزم به تعداد نمازگزارا اضافه میشه جوری که آخرای ماه رمضون جا پیدانمیکنی سرسفره بشینی،شب های قدر دیگه افطاری نمیدن و بجاش برای سحری غذا میدن به همه:)

امشب برای اولین بار تو ماه رمضون امسال رفتم مسجد،خیلی سبک شدم سر نماز برای همتون دعا کردم..

+بغل دستیم تو صف نماز یه سجاده ی ناز داشت که کاردست خودش بود منم ازش اجازه گرفتم عکسشو گرفتم که به شماهم نشون بدم*عکس*

+نماز و روزه هاتون قبول باشه...برای منم دعا کنید😉

۶ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

بووووووووووم.....آغاز سال یک هزار و سیصد و نود وشش

هوراااااااااااا سال نو مبارک...صد سال به این سال ها.....امیدوارم تو سال جدید انقد بخندید که دل درد بگیرید...انقد عروسی برید که مجردای فامیلتون ته بکشن...انقد نی نی به دنیا بیاد که همه نی نی دار بشن...انقد مهمونی و دورهمی برید که هیچ روزی تنها نمونید...انقد پول داشته باشید که اضافشم بدید به من:خخخ

خلاصه که امیدوارم هر چی خیر و خوبیه تو سال جدید نصیبتون بشه انشاالله

همگیتونو میدوستم براتون از ته ته قلبم آرزوهای خوب دارم...برای من و عشقم(پزشکی)هم دعا کنید که تو سال جدید به هم برسیم😉

+اینم هفت سین من؛))

هفت سین

۵ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

عاااااااشقم بمون همیشه

عااااشقتم بمون همیشه

باورم همیشگی شه

فرق بود ونبودت

فرق مرگ و زندگیشه

عمیقا شادمهر و آهنگاشو دوست دارم...پرستیژش عاالیه

چند وقت پیش خوندم که گفته بعد مرگش بسوزوننش و خاکسترش رو به دریای آرام بریزن...

بنظرم شاید میخواد آرامش دریای آرام روح اونم آروم کنه...

من با دیدن چهره ی دو نفر به طور عجیبی آروم میشم...لیلا حاتمی عزیز و شادمهر دوست داشتنی

                             

   

+ترانه ی بالا:آهنگ"همیشگی"از شادمهر

۴ نظر ۵ موافق ۲ مخالف

برف

واااای دیروز یه برف عاااالی بارید اینجا..با خونواده رفته بودیم سینما جنگ شادی وقتی اومدیم بیرون انقدر برف باریده بود همه اول پلاکا رو پاک میکردن تا ماشینشون رو بشناسن بعدشم کسی حاضر نبود بره خونه همه باهم برف بازی میکردیم

خلاصه جاتون خاااالی عاااالی بود

ماهم اومدیم خونه تا ساعت 1شب مشغول ساخت آدم برفی بودیم:))


+امروز ظهر یه نامرد اومد خرابش کرد...فقط کافیه بشناسمش نااابودش میکنم(آیکون گریه)

+آدم برفیم خنگه ولی دوسش دارم

۶ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

کوچ

سلام...

بلاگفا امکاناتش در حد بخاری نفتی های قدیم بود منم کوچیدم اینجا:)))

خوش اووومدم*_*

۴ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

رندوم زندگی😕

تو وبلاگ بانو جون ومریم جون یه مطلبی خوندم راجبه اینکه همه ی ما بر اساس رندوم تو جایگاه الانمون هستیم و ممکن بود الان تویه موقعیت دیگه بودیم

خیلی ذهنم رو مشغول کرده....دارم به این فکرمیکنم که یعنی استعداد و تواناییمون تو آیندمون تاثیرنداره؟؟؟؟بالاخره تلاش کنم یا ن؟؟؟؟

نمیدونم چرا ولی از بچگی همش منتظر بودم یه خانواده بیان بگن تو دختر گمشدمونی

رسما اعلام میکنم منتظرتونم مامان بابا

ترجیحا پول دانشگاه آزاد رو آماده کنید بعد بیاید...دخملتون میخواد دکترشه

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

😍Happy Birthday to me😘

امروز تولدمـــــــــــه هـــــــــــوراااااااااااا

تولد تولد تولدم مبارک.....ایشالا هزار ساله بشم

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

تلگرام

نمیدونم چرا هر وقت قراره تلگرامم رو چک کنم زمان از دستم میره

اصلا یه کشش خاصی داره...کاری خاصی هم باهاش انجام نمیدما ولی نمیدونم چرا انقدبیرون اومدن ازش سخته

ولی باید یه تصمیم جدی بگیرم و کنار بزارمش🙊

آره... اگه هدفم بالاست باید همه ی زندگیم رو بر اساس هدفم تنظیم کنم

 

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

به نام او...

سلام...

اینجاقراره دفترخاطرات من باشه و یه جایی برای حرف های نگفتنی

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
منو
درباره من
قصد سرم داری، خنجر به مشت
خوش تر از این نیز توانیم کشت
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان