بایگانی تیر ۱۳۹۶ :: اینجا نلی از روزهایش می گوید

چشم بند خواب

                 

تا حالا دقت کردید با چشم بند زدن چه لحظه های نابی رو از دست میدید؟!

وقتی خوابی و سردته،یکی از عزیزانت میاد و پتو رو روت میکشه....یه لحظه ی کوتاه چشمات رو وا میکنی و بهت لبخند میزنه،تو ایندفعه آروم تر از قبل میخوابی.

وقتی نور از پنجره ی اتاقت میفته رو چشمات،با یه اخم شیرین بیدار میشی و پشتت رو به نور میکنی و به خوابت ادامه میدی یا بیدار میشی و صبح خوبی رو شروع میکنی.

وقتی یه لحظه ی کوتاه چشمات رو باز میکنی و همسر/پدر/مادر/خواهر یا برادرت رو میبینی که با آرامش کنارت خوابه و لبریز میشی از یه حس خوب:)

این لحظه ها،قشنگیشون به کوتاه بودنشونه،با چشم بند خودتونو از همه ی این زیبایی ها محروم میکنید.

+البته این نظر شخصی منه و ممکنه خیلی ها باهام مخالف باشن:))

۱۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

حواشی کنکور تجربی۹۶

+ بچه هایی که سال اول کنکورشون بود شنیده بودن که سر کنکور باید لباس راحت بپوشن اما خوب توجیه نشده بودن،قبل از ورود به حوزه،کیف و چادر رو ازمون تحویل گرفتن و شاهکار کنکور اولی ها مشخص شد....با بلوز و شلوار اومده بودن😂😂

سر جلسه که مراقب مرد میومد این بنده های خدا هی جمع میشدن از خجالت، منم خندم میگرفت جوابو یادم میرفت😂😂😂

+یه دختره تا روصندلی نشست دو تا ساندویچ در آورد و شروع کرد به خوردن،من مونده بودم چجوری میتونه سر صبح انقدر بخوره:)

+کسی که جلوم نشسته بود انگار اومده بود سیزده به در....دوتا بطری آب معدنی،آبمیوه، دوتا کیک،انواع شکلات و میوه آورده بود😀

+ترتیب دفترچه ها رو تو حوزه ی ما خیلی ضایع چیده بودن،دقیقا به شکل زیر:

A  A  A

B  B  B

C   C  C

D  D   D

یعنی تو هر ردیف فقط یه نوع دفترچه بود و به راحتی میشد تقلب کرد:||

+دفترچه اختصاصی رو که دادن همه درگیر سوالا بودیم یه دفعه بلنوگو نمیدونم بند چند رو اعلام کرد،انقدر یهویی گفت که همه ترسیدن نصف سالن جیغ زدن😂😂

+بعد که اوضاع آروم شد یه دفعه یه صدای وحشتناکی اومد،فکر کردیم زلزله شده و خواستیم فرار کنیم،معلوم شد یکی از مراقبا که تو یکی از کلاسا بود خورده به میز استاد و میز از روی سکو پرت شده پایین😂😂

+خلاصه با ترس و لرز کنکور دادیم از بس مراقبامون خنگ بودن😂😂

امیدوارم بهترین سرنوشت برای همه ی کنکوری ها رقم بخوره و به هدف های خوشگلتون برسید:))

۱۳ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

از هر دری سخنی :/

+ کارت لعنتیه ورود به جلسه کنکور رو گرفتم.

+ چقدر این روزای آخر دوست دارم بنویسم،چقدر سوالای مختلف تو ذهنمه.

+خیلی نگران وبلاگمم،به این فکر میکنم که آدرس و رمزش رو کجا بنویسم که تا زنده ام کسی پیداش نکنه و بعد مرگم کسی پیداش بکنه و بیاد اینجا بنویسه:/

+میگم بنظرتون چرا همه ی پیامبرا تو عربستان و مصر و کلا کشورای عربی بودن؟ چرا پیامبر فارسی زبان یا اروپایی و آمریکایی و آفریقایی نداریم؟

+خواستم قبل رفتنم صندلی داغ بذارم ولی گفتم بیخیال مگه کی تو ذهنش راجبه من علامت سوال داره.

+کانتکت های گوشی شما هم دکورین؟مال من که سال تا سال نه زنگ میزنن و نه اس میدن.

+با یه خانم دکتر صحبت میکردم،برام تعریف کرد گفت دوران دانشجویی یه همکلاسی داشتم که اهل یکی از روستاهای مشهد بود و دوتا بچه ی کوچیک داشت،همسرش تشویقش کرده بود که درس بخونه و اون پزشکی همدان قبول شده بود و شوهرش مسوولیت بچه ها رو به عهده گرفته بود تا خانومش درس بخونه.این قضیه به دهه ی هفتاد مربوط میشه و بعد چند سال شوهرش و بچه هاش هم به همدان مهاجرت کردن.

به نظرم همسر اون خانم دکتر فکر بزرگی داشته،تو اون دهه کمتر مردی اینکار رو انجام میداد به نظرم.

+خانم دکتر مذکور که باهاش صحبت می کردم الان پزشک مدارس شده چون همسرش اجازه نمیده تو درمانگاه کارکنه و وقتی اینا رو برام تعریف میکرد کاملا مشخص بود که دوست داشت همسرش مثل همسر همکلاسیش فکر میکرد.

+یه پیرمردی رو میشناسم که کارمند داروخونه بود،الان نوه داره ولی میگه دوست داره به آرزوش یعنی داروسازی برسه،البته کنکور داد و روانشناسی قبول شد والان دانشجوس.

+پارسال یه مادر و دختر تو رشته ی ریاضی کنکور دادن، دختر پیام نور قبول شد و مادر رتبه ی دو رقمی آورد ولی همسرش اجازه نداد بره تهران و الان تو پیام تور همکلاسیه دخترشه متاسفانه:(

+واقعا چقدر بعضی از آقایون در حق اهداف خانم ها ظلم میکنن:/

+اون پیرمرده الگوی منه عصن،بس که با انرژیه*__*

+چرا انقدر مطالب وبلاگم کپی میشن؟ من میترسم.

*مشخصه کنکور روم تاثیر گذاشته؟ دی:

۸ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

قصه ی تلخ عادت

چند روز بود که موقع درس خوندن النگوهام حواسم رو پرت می کردن و حس خفگی بهم دست میداد،امشب درآوردمشون و از سر شب ناخودآگاه حس میکنم النگوهام دارن دستم رو فشار میدن و وقتی میخوام جا به جاشون کنم تازه یادم میفته که تو دستم نیست:/

یادم افتاد که ما آدما چه زود به همه چیز عادت می کنیم،به بودن ها نبودن ها...به داشتن ها و نداشتن ها...

بنظرم چه خوبه که از این توانایی تو راه های خوب استفاده کنیم،عادت کنیم به نماز خوندن ، به دعا کردن ، به کنترل خشم ، به خوب بودن ، به مهربونی ، به همدلی ، به مطالعه، به ....

چه خوبه که گاهی تو ویژگی های جسم و روحمون تفکر کنیم و سعی کنیم بهترین استفاده رو ازشون بکنیم :)

+دعا فراموش نشه*__*


۶ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
منو
درباره من
قصد سرم داری، خنجر به مشت
خوش تر از این نیز توانیم کشت
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان