باور داشت روح اشیا، خاطرات را فراموش نمی کنند :: اینجا نلی از روزهایش می گوید

باور داشت روح اشیا، خاطرات را فراموش نمی کنند

با حیرت به تصویر زنِ درون آینه نگاه میکرد، موهای شانه نخورده، چشم های پف کرده از گریه، چهره ی بی رمق.

صورتش را طوری لمس می کرد که گویی صورت یک غریبه را....

تصویر آینه پیچید و پیچید....دخترکی شاد با لبخند مستانه روبروی آینه ایستاد، لباس هایش مرتب و خوش رنگ...دخترک خم شد و آرام زمزمه کرد: دوستم داره، میگه از همه خوشگل ترم.... بوسه ای فرستاد و رفت.

طاقتش طاق شد و اشک هایش روان... خواست از خانه بیرون برود شاید حالش بهتر شود...دستش به دستگیره ی در خشک شد.

در باز شد و آدم ها آمدند و اثاث چیدند... دوباره آن دخترک با خنده های مسخره اش... باورم نمیشه اینجا خونه ی ماست،برای ما دو تا...

گوش هایش را گرفت تا صدای شادی آن دخترک نچسب را نشنود.

تصمیم گرفت کمی بخوابد تا ذهنش آرام شود... روی تخت خوابیده بود... در دل قربان صدقه اش رفت،دستش را دراز کرد تا طره ی پریشان را از پیشانی یارش کنار بزند اما....زمزمه ها شروع شد...آرام آرام به فریاد بدل شدند...

صدا آشنا بود،همان صدای گرم و مردانه ی دوست داشتنی اش....اما حرف ها نه... غریبه بودند...

ترسید...بغض کرد...این اتاق بوی ناامنی میدهد...باید فرار کند از این فضا...

عقب عقب از اتاق خارج شد... به سمت اتاق کارش دوید...

جلوی در اتاق مبهوت شد... همان زنِ غمینِ درونِ آینه بود... روبروی کتابخانه ایستاده و بی صدا اشک می ریخت...

دیگر مهلت فرار نبود... همه چیز را بخاطر آورد...زانو زد، اجازه داد اشک تطهیرش کند از کینه و نفرت...

......

چمدانش سبک تر از همیشه و دلش خالی تر...کفش هایش را می پوشد. کلید... نه، دیگر به آن احتیاجی ندارد.

۷ نظر
میم . الف
۰۶ ارديبهشت ۱۰:۰۸
و دلش خالی تر ...

پاسخ :

:))
جناب قدح
۰۶ ارديبهشت ۱۱:۳۲
سلام نلی بانو :)

هر چقدر که قلمتان زیبا نوشته بود این پست زیبا رو ، غم لابلای کلمات ناراحتمون کرد ...

امیدوارم فقط دل گرفتگی ساده باشه و زود بر طرف بشه :))

الان حالتون چطوره ؟

پاسخ :

سلام جناب قدح:)
چیزی نیست،غم کنکور بهم فشار آورده، برام دعا کنید:)
خوبم،خداروشکر.
علی ابن الرضا
۰۶ ارديبهشت ۱۳:۰۷
آينه همه چیز را میداند...

متن عالی

پاسخ :

آینه...
ممنون:))
ریزوریوس ❤:)
۰۶ ارديبهشت ۱۷:۰۲
همیشه به کسایی که قلم خوبی دارند غبطه خوردم 

قلمت خیلی خوبه

پاسخ :

عزیزم*__*
لطف داری،چشمام با خوندن کامنتت قلبی شد:*
گلاویژ ...
۰۷ ارديبهشت ۰۳:۴۹
قشنگ بود و تلخ:((

پاسخ :

ممنون گلم:*
ماه گیسو
۰۷ ارديبهشت ۱۵:۵۸
نلی ترسیدم این چه طرز ادبیات بود؟
وحشتناک 
فکر کردم زندگیت داره از هم می پاشه!
گور بابای کنکور که قلبم رو به هزار رسوند

پاسخ :

عزیزم:))
معذرت میخوام ازت مهربون.
کنکور حسابی حس های خوبمو سوزونده:(
رها
۰۸ ارديبهشت ۲۱:۲۰
سلاام نلی جون 
خوبی قربونت برم 
متن عالی و با احساس بود 
دلت همیشه  شادباشه الهی
نبینم کنکور فشار آورده بهت عزیزم 

پاسخ :

سلام رها خانوم گل:)
ممنون عزیزم،تو خوبی؟
لطف داری:**
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
منو
درباره من
قصد سرم داری، خنجر به مشت
خوش تر از این نیز توانیم کشت
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان